نمیدانم از کجا شروع کنم؟

ساخت وبلاگ
از خوبيت، از اميدت، از نا امیدیت يا حتي از
عصبانيتت چون آنهم برام غنيمته
برای تو نامه ای می نویسم…
دلتنگی دست از سر دل بر نمی دارد.
تمام تلاش من از به دل نشستن توست .چه کنم که دلت جایی برای نشستن ندارد .مانده ام سر پا نمیدانم باید بمانم یا عزم رفتن کنم! چه کنم که پاهایم دل رفتن ندارد.بگویم چشم امید به تو بسته ام یا چشمانم را به حقیقت بسته ام ؟ در هر صورت فرقی نیست من مانده ام و حماقت احمقانه ام از اینکه خود فریبی می کنم که شاید مرا بخواهی. چرا با من اینگونه می کنی شاید برایم رفتنت آسانتر از این باشد که بمانی و مرا نخواهی. حتی نمی دانم تو که مرا نمی خواهی برای چه با من مانده ای ؟چرا هنوزهم من چشم امید بتو بستم؟وهرلحظه ای که این قافله عمرم میگذرد، انتظار شکستن این سکوتت را دارم،نمیدانم این سکوتت چیوقت خواهد شکست! کاش میدانستم که یک امیدی در این سکوتت هست، نمیدانم، هیچی نمیدانم!!! اگر بدانم که در پشت این سکوتت برایم امیدی هست، تا دیر زمانی منتظر شکستنش خواهم بود،باز هم دراین نا امیدیت دلم گواهی امیدواری را میدهد، حرفها خیلی زیاد است، نمیشود که در چند سطری آنرا خلاصه کرد.حرفهای دلم بود که بتو گفتم، همه دلسردی ،دلهرگی و ناراحتی از سر ناگفته ها پیش میاید، سکوتت را بشکن و دلیل سکوتت نسبت بمن را بگو، نمیدانم دلیل دلهرگی ات نسبت بمن از سر چیست؟ من که از تو هیچ دلهرگی ندارم، اما تو چرا؟ اما من برایت صادقانه میگم که! این روزها چشام به سیاهی کتاب ولی فکر و ذهنم طرف توست، خیلی درگیر این موضوع شدم و باهر پلک زدنم انگار تورا می بینم. معذرت اینکه زیاده روی کردم، نمیخواستم ناراحتت کنم، ولی باید حرف دلم میگفتم،من چیزی زیاد در زندگیم ندارم که بتو تقدیم کنم اما! فقط احساس پاکم نسبت بتو که دارم به پایت میریزم. حرفهاخیلی زیاد است،هرچه مینویسم تمامی ندارد،
درآخر اگر بابت این پیامم ناراحت شده باشی معذرت میخوام، خواهش میکنم هرچه میخوای بگو، حتی ناسزا بمن بگو، ولی سکوتت را بشکن تاریخ وبلاک نویسی در افغانستان...
ما را در سایت تاریخ وبلاک نویسی در افغانستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newarticals بازدید : 124 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 3:46